به گزارش خبرگزاری مهر، محمدصادق شهبازی نویسنده و پژوهشگر حوزه انقلاب اسلامی طی رشته توئیتی نوشت: «بعد چندسال رفته بودم دیدنش روی ویلچر داشت غذا میپخت. گفتم حاجی داری با اقای جنتی رقابت میکنی. (حاج حیدر نود سال و اقای جنتی نود و دو سال داشت) گفت: «ولله اول انقلابم اقای جنتی همینجوری بود ریشاش سفید، ولی بیست سانت بلندتر. کُچِک مِره ولی تموم نِمِره.» گفتم: «حاجی با این شرایط غذا درست میکنی من چندسالی که خانهنشین بودم، آشپزی نمیکردم.» اینقدر ناراحت شد از این حرف که هی میگفت: «مگه چهار تا مرغ و سیب زمینی و مرغ و پیاز روی گاز گذاشتن کار داره!» که دو سه بار حرفهای دیگرش را خورد و این را گفت. بعد یک ربع نشده بیرونم کرد. برایش آدم جدی بودن مهم بود در همهچیز زندگی.
خیلی وقت پیش رفته بودم به حاج حیدر رحیم پور سر بزنم. از درس پرسید. گفتم دارم مختصر المعانی می خوانم. گفت: «اینجوری قرآن را نمی فهمی. مطول بخوان.» گفتم: «حاجی در سیستم رایج همین را هم نمی خوانند.» دقت پیرمرد در اهمیت تاکیدش به بلاغت را وقتی فهمیدم که کتاب پنج سال پیشم را دوباره ویرایش کردم.
خیلی از نسل ما عدالتخواهی را اول دهه هشتاد از روی نامههای حاج حیدر شناختند. لبه تیغ، پرده افکند؛ عروس بهروز، خرفتها، کرختها و خائنان. نامههایی از نفر چهارم انقلاب مشهد که درفضایی که فقط یک جناح بد بود، سوال مقابل همه مدعیها می گذاشت و جهت دیگری را در انقلاب نشان میداد. خانهاش هم مرکز جوانان پای کار بود و او برای حرکت پدری میکرد. جلوی انحراف را هم میگرفت.
لبه تیغ و پرده افکند را که منتشر کرد هفتادوهفت گروه دانشجو و طلبه گفتند هرچه از این نامهها میزنی اسم ما را هم بزن. حاجی البته تا چندسال با امضایشان نامه میداد که بچهها گفتند تشکلها چرخش نیرو کردند.
تلویزیون پانزده سال پیش در نقد مدیریت صداوسیما بحثهای جدی کردم که با خودکاری که وسط بحث از دستم پرت شد معروف شد. تمام نشده بود زنگ زده بود به محسن اسلامزاده که بگو شهنازی (جوری که مرا صدا میکرد) زنگ بزند. تشکر کرد و روی موضوع سکولار نکردن رسانه با جداکردن شبکه قرآن دست گذاشت.
گفت: «خواندن بینوایان واجبه.» برای اینکه توجهمان را بیشتر کند گفت: «نماز اول وقت مستحبه.« بعد که داشتیم میرفتیم بیرون گفت: «نرید بگید حیدر گفته نماز نخوانید!»
دزد آمده بود خانه کفش بدزدد مچش را گرفته بود و زنگ زده بود پلیس. بعد گفته بود این بدبخت همان ژانوالژان است. از فقر دزدی کرده. پول بهش داده بود و ولش کرده بود برود. دزد تا مدتها بعد هی آمده بود و باز او بهش پول داده بود.
بهش گفتم چرا فلانی که دوست و هممشرب شماست با نظام بد است. گفت: «واسه اینکه خله و عقل درست و حسابی نداره.» سال فتنه هم به یکی از رفقای چپ کردهاش نامه نوشته بود که: «ماهواره را از خانهات بیرون کن که حقایق را درست ببینی.»
همیشه شجاع بود. چه مقابل رژیم شاه چه برای اصلاح نظام. دورهای که حزباللهیها شعار میدادند: «مخالف هاشمی دشمن پیغمبر است» نقدهای تند مینوشت. بخاطر نقد کلانتری وزیر کشاورزی هاشمی چشمبسته و دستبسته برده بودندش اداره اطلاعات مشهد ولی عقب نکشیده بود. میگفتند هروقت زنگ میزد روزنامه صبح، مهدی نصیری که در دوران مخالف هاشمی دشمن پیغمبر است کانون اصلی انتقادی حزباللهیها بود، اول چند دقیقه فحشهای عمیق به کسانی که گوش میدادند، میداد و بعد کارش را میگفت. این شجاعت اما عاقلانه بود، هر کار تند و افراطی و غلط به اسم انقلابیگری میدید معترض میشد.
اوائل که احمدینژاد مواضع خوب داشت از او حمایت جدی میکرد و مدام پیغام میفرستاد. اما قبل از اینکه خیلیها بفهمند تغییر مواضع را فهمید. میگفت پیغامهایی که به او میدهم به او نمیرسد.
نظم برایش خیلی مهم بود. هشت صبح قرار بود اردوی جنبش سخنرانی کند. وقتی رسیده بود بچهها داشتند تازه بیدار میشدند. قهر کرده بود و برگشته بود.»
نظر شما